پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

کارای جدیدم

محضرتون اعلام میشه من هشتمین دندونم در روز تولدم سر زد.براش خیلی اذیت شدم و الان هم شدیدا اذیت میشم.اما بلاخره 4 تا بلالا دندون دارم 4 تا پایین.ضمن اینکه من واکسن 1 سالگیم هم زدم. فعلا حالم خوبه و امیدوارم یه هفته یا 10 روز دیگه هم تب خیلی جدی نکنم که اذیت بشم.الهی آمین این روزا دوست دارم مرتب تو بلندی بنشینم.روی چمدون خاله مائده بهترین جا بود این روزا.موندم اون چمدونه نباشه من کجا میشینم بلندی.تمام کابیتا رو رسما بدبخت کردم.کفکیر و ملاقه ها که الان رو دستام میچرخن.سرم رو بالا میگیرم و با اعتماد به نفس حرکت میکنم.روزانه دهها بار میافتم و بلند میشم.بعضی روزا خوراکم خوبه و بعضی روزا اصلا مامانم راضی نیست.به شدت به بیرون علاقه نشون میدم.بستنی...
25 مرداد 1391

جشن تولدم برگزار شد

سلام به همه.جشن تولدم( با تم شیر به مناسبت مردادی بودنم و سمبل شیر مرداد) برگزار شد به خوبی و خرمی با کادو های خوب و عالی.خاله فرزانه که از یزد اومد. دایی اکبر از خارجه رسید تهران و خاله مائده هم که اینجا اومده بود.با عمه هام و مامان جون و بابا جون.جای بابا علی و مامان طاهره ،خاله فاطی و غزال خانوم و خاله وجیهه و دایی هام هم خالی بود.خیلی خیلی خالی بود.بازم میگم خیلی خیلی.همتون رو دوست دارم.تزیینات جشن با کمک خاله مائده و بهار خانوم نصب شد خاله فرزانه هم کمکاش قابل توجه بود.بابام هم که از چند شب پیش کمکاش بود تا کیک و شام و قسمتای موزونش هم با کمک دایی اکبر و بابام انجام شد.خلاصه مجموعا خوب بود. تزیینات رو تو این پست ببینید.عکسا ...
25 مرداد 1391

پست 1 سالگی پارسا ،نفس مامان و باباش

سلام.من امروز یک ساله که متولد شدم بابام میگه مرد شدی ،از کوچیکی رد شدی مامان میگه فدان شم،قربون اون چشات شم یک سال گذشت اومدی ،برای ما همدمی قراره یک ساله شی،عاقل و بالنده شی تولدت مبارک آقا پارسا.عمر باعزت داشته باشی عزیز مامان و بابا تولدتو دوشنبه شب میگیریم آخه امروز روز شهادت امام اولمون حضرت علی  هست.در تدارک تولدت هستیم و با زدن اولین ریسه تو خونه تو کلی شادی کردی الهی همیشه شاد باشی.خاله مائده اومده اینجا و تو تدارک تولدت کمک میکنه.خاله وجیهه هم از اونجا کمکاش رو فرستاده.دست همگی درد نکنه.اینم کارت ماهگردات:   تو ادمه مطلب یه سری عکس هست اونجا ببینید اینا تدارک تولدمه اینم منم خوب علا بد ا...
20 مرداد 1391

هفتمین دندونم رسید

سلام.در آستانه تولدم  هفتمین دندون منم جوونه زد.کنار دو تا دندون پایینم که حالا حسابی بلند شدند یه دندون نوک نیز اومده بیرون دقیقا سمت چپ.مامانم حسابی از دیدنش خوشحال و ذوق زده شد.شما میدونید چرا !!!!آخه من که دندون داشتم این همه خوشحالی نداشت الان دیگه حرفها رو متوجه میشم.بهم میگن توپ رو شوت کن .شوت میکنم.میگن بیا اینجا بشین میرم مثل آقاها همونجا میشینم.از دیدن لباس جدید مامانم کلی از خودم عکس العمل نشون میدم.با مامانم . بابام به بعضی چیزا میخندم.الان راه رفتنم شبیه دویدن شده.سوار ماشین که میشم میخوام که پشت فرمون باشم و فرمون رو بچرخونم و غان غان کنم.کلماتی مثل جوجو  و در در رو تلفظ میکنم.خلاصه اینا پیشرفتای یک سالگی دیگه ...
15 مرداد 1391

کادوی تولد پدر و مادرم هم رسید

سلام.در آستانه تولدم پدر و مادرم برام یه سرمایه گذاری کردن.به نظرشون این بهترین کاری بود که در این زمان میتونستن انجام بدن. این بوس از طرف پدر و مادرم بود رو گونه های من. اونجا من خودم هم پشت باجه نشستم و کلی با آقاهه که داشت برام حساب باز میکرد حرف زدم البته من موقع تولدم هم یه کادوی بیمه عمر هم از مامان و بابام دریافت کردم .اینم سندش تا کادوهای بعدی بدرود   ...
13 مرداد 1391

به روایت تصویر

سلام.میبینید که ما زود به زود میاییم.خوب تعطیلات تابستونی هست و منم شیطونتر شدم .مامانم از هر فرصتی استفده میکنه تا کارای منو به خانواده خودش نشون بده بلاخره دوریه دیگه اینجا من دیگه به کامپیوتر مسلطم.به پاهام دقت کنید که چه جوری بالا کشیدم خودمو اما صاحبش میرسه و من میگم چیه؟(با تلفظ خوش جیه جیه؟) اما بلاخره من یه روز سر از کار همه این سیم  میما در میارم و بعد از خرابکاریها زنگ در خونمون رو زدن و من و مامانم رفتیم دم در و یه بسته گرفتیم از طرف خاله وجیهه و دایی سید محمد. اولین کادوی تولدم که به دستم رسید.اما یواشکی بهتون بگم تا 5 شنبه همین هفته یه کادویی از طرف مامان و بابام میرسه اینم اولین کادوی تولد یک ساله...
11 مرداد 1391

دهم ماه رمضان و مادر شدن

من متولد بیستمین روز مردادماه 1390 خورشیدی هستم مصادف با 10 رمضان المبارک1432.برا تولدم که احتمالابا تاخیر برگزار میشه (با توجه به شب شهادت مولا علی)مامانم یه کارایی کرده یه طراحیهایی کرده که بعدا بهتون نشون میدم. و امروز یکسال قمری از تولدم میگذرد.نوشته مادرم را در ادامه مطلب بخوانید دهم رمضان المبارک هر سال من دوباره و چند باره متولد میشوم اینبار با کودکم که 9 ماه بامن و درون من زیسته است.9 ماه خون بدن مرا به عنوان غذایش مکیده است.من دهم رمضان هر سال متولد میشوم.یک روز عجیب.با دنیایی خاطره و شادی.بیمارستان رویال تهران ساعت 6 صبح .اولین تماس با پزشکم جهت یادآوری حضورم.طبقه پنجم اتاق زایمان.همراهی مادرم یگانه موجود عالم که از او هیچگاه...
9 مرداد 1391

ادامه ماجراهای آستانه 1 سالگی

سلام.میدونم که خاله فرزانه عاشق این تصویرم میشه.من رفتم شمشیرم رو بیارم بعد صدام زدن و بعد علت اونجا رفتنم معلوم شد حالا اینجا رو ببنید مامانم این عکس رو در حالی گرفت که من مشغول غان غان کردن بودم و مرتب اون چرخ کالسکه رو میچرخوندم.یکی از وسایل بازی من شارژر هست که البته مادرم همش حرص میخوره اما اینجا یه صبح جمعه پاشدیم دیدیم بابا مامان میخوان ازمون عکس بگیرن ما هم هی بازی در آوردیم و اینجا بدرود     ...
6 مرداد 1391

ماجراهای پارسا در آستانه تولدش

سلام.15 روز دیگه تولدمه.من این روزا کارای جدیدی میکنم.دستمو میگیرم می ایستم و شروع به را رفتن میکنم.اما خوب خیلی میخورم زمین.اینجا رفتم احساسم رو به نی نی توی تی وی نشون بدم     راه رفتنم رو نگاه کنید.تصاویر گویا هستن حالا بازم دارم ادامه میدم جونم بگه براون امروز یه بسته پستی رسید برامون.از طرف خاله فاطی و غزال خانوم قیافه من دیدنی بود وقتی بسته رو باز کردن.از غزال خانوم بابت هدیه اش ممنون تا مامان وسایلشو رو هم مونتاژ کنه من در حال کنکاش بودم این چیه مامان؟ چرا این جوجه ها همش میرن باید بهشون بگم بیان. تا بتونم بگیرمشون.جوجو بیا اما بلاخره گرفتمشون و یه نیم ساعتی مشغول ش...
5 مرداد 1391
1